پرچنان

ساخت وبلاگ
کتاب ایام محبس نوشته شهر نوش پارسی پوراوایل دهه هشتاد است و تازه دانشجو شده ام که سایت رادیو زمانه تاسیس شد. تقریباً همه مطالبش را می‌خواندم و از آنجا بود که با شهرنوش پارسی پور آشنا شدم و نوشته هایش در رادیو زمانه دنبال کردم.***چند سال قبل که به مرکز تبادل کتاب رفته و ول می‌چرخیدم. آن زمان‌ها ولگردی در بین کتابها را دوست داشتم. در ولگردی چشمم به یک کتاب آشنا خورد. کتاب زیراکسی و غیر مجاز بود اما خریدم. شش سال از آن زمان گذشت و کتاب در بین کتابهایم گم بود تا دوماه پیش که چشمم دوباره بر آن کتاب خورد و اینبار باز کردم و خواندم.داستان کتاب پیرامون روزهای زندان نویسنده است، آن هم زندان دهه شصت و البته زندان زنان. این روزها از خدای دهه شصت تا روزگار دهه شصت بسیار شنیده این. اما با خواندن این کتاب معنا و مراد نزدیک به واقعیت دوران شصت را لمس خواهید کرد.این که انقلاب با فرزندان خود چه کرد. اینکه میانگین جمعیت زنان زندان زیر هفده سال بود و ...جاهایی از کتاب بگونه ای دهشتناک میشد که اگر هنگام شام فرا می‌رسید به اکراه شام می‌خوردم به قدری که کامم تلخ بود.برای فهم امروز جامعه نیاز به شناخت تباری از آن زمان‌ها داریم و این کتاب میتواند ما را بدان نزدیک کند. اعدام، حجاب اجباری، موضوعی است که نشان میدهد از آن زمان تا کنون جامعه جاری بوده و مسئله ای هنوز حل نشده است. چیرگی گفتمان روستایی بر گفتمان شهری را به وضوح میتوان در جای جای کتاب یافت.نتیجه‌گیری:آنچه از کتاب دریافتم آن بود که وقتی ایدولوژی حاکم شد، همه چی طفیلی آن می‌شود حتی انسانیت، حتی انسان.چه مقدار انسان می‌توانستند چند سال بیشتر در زندان بمانند و زنده نیز هم آنگاه سقوط شوروی را هم می‌دیدند و در نتیجه پایان گفتمان چپ ارتدوکس را. ح پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 22 آذر 1401 ساعت: 19:21

این روزها ایرانیان را میتوان به چند دسته در بعد روان تقسیم کرد که اکنون سعی بر شمارش این طبقه بندی ندارم. یکی از این طبقات که خودم را جز این دسته میدانم، اینگونه نام می‌نهم: غمینان شیفته زندگی.یعنی با همه غم بدنبال زندگی بودن، کشف خوشی و لذت و زیبا از ته لجن و خون!باریدر منزل کنار تنها شوفاژ روشن بر روی مبل با سروچمانم نشسته ایم. از برنامه برفی و کوهستانی آمده و در حال خوردن شام هستیم. سفره در عین رنگین بودن بسیار ساده است. پنیر و گردو در گوشه سفره و در دیگر سمت شیره‌ارده و نان سنگکی در وسط و در دست هر کدامان دو لیوان چای داغ.از بعد از آمدن دیر هنگام سرمای زمستان تهران، تغییراتی در خانه داده ایم. دو مبل تک نفره را به کنار تنها شوفاژ روشن آورده ایم و بیشتر اوقات در منزل بودن را در اینجای خانه هستیم. اتفاق قابل توجه آن است که مرکزیت تلویزیون با این تغییر از دست رفته است. در واقع تلوزیون نه تنها دیگر روبرویمان نیست که کامل در حاشیه جایگاه جدید نیز قرار گرفته است و برای روشن کردن و دیدن آن نیاز به تغییر جا هست.همین تغییر باعث شده است بیشتر کتاب بخوانیم و بیشتر گفتگو کنیم. خود را در آیینه هم ببینیم. از این تغییر به کشفی رسیده ام. این که چیدمان تلوزیون گویی بازخوانی سبک هزاران ساله انسان بوده است. آن زمان‌ها که مردمان در کنار آتش می‌نشستند تا ریس قبیله در جلوی آنها می‌نشست و رخ به رخ با آنها حرف میزد و چشم به چشم مشاهده میکرد تا منابر و جایگاه آن تا همین اکنون حاضر که یک خطیب در جلو و بقیه رخ به رخ شنونده او بودن.و همین تغییر گویی نقد یک سنت نشستن چندین هزارساله است. حتی اگر تلوزیون خاموش بود شبیه منبری می‌شد که خالیست اما همچنان از فرد خطیب غائب حکایت می‌کند و یک نوع مسخ شدگی را پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 90 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 21:02

یکی از اتفاقات عجیبی که در بازار ممکن است مشاهده شود، فحاشی های رکیک و حتی درگیری است. البته نه بین تجار و کاسب و حجره دار، بلکه در بین باربران و چرخی ها که در سطح بازار با چرخ های خود میچرخند.در یک نگاه ساده و بی کنکاش و احتمالاً تا حدودی نژاد پرستانه اینگونه تحلیل خواهد شد که حمال ها، از سطح فرهنگ پایینی برخوردار هستند. یک مقدار هم چاشنی دل سوزانه فقر و عدم آموزش را چاشنی کار خواهد شد و پاسخ را یافته و سری به تاسف تکان داده و از ماجرا عبور خواهد کرد.اما به گمان من اصلا این گونه نیست. نه فقر و نه آموزش کمترین تاثیر در این تصویر که بیان کردم را خواهد داشت و مسئله اصلی چیز دیگریست که مربوط به ساختار کلی انسانی می‌شود: زیر فشار بودن زیر فشار بودن به گمانم مهمترین عاملی است که انسان ها را از امکان روابط اجتماعی و انسانی باز می‌ستاند. این زیر فشار بودن میتواند حجم صدها کیلویی بار بر روی چرخ باشد، حجم ده ها کیلویی بر روی گُرده یا فشار های شدید عصبی، بی خوابی، روانی، جسمانی باشد که ممکن است هر انسان زیر آن قرار گیرد.وقتی که اینگونه فشار باشد کم کم تمدن و آنچه به عنوان فرهنگ با بار معنایی مثبت از آن یاد میشود رنگ می بازد. اجازه دهید این جستار را با تجربه ای از تجربه زیسته ام تکمیل کنم.در دوران سربازی و آموزشی و ابتدای ورود به پادگان هستیم. بسیاری در دو سه روز اول محترمانه و مبادی آداب با هم گفتگو میکنند و از القاب دکتر و مهندس نسبت به درس و مدرک تحصیلی استفاده میکردند اما دقیقاً دو هفته بعد، زیر فشارهای شدید جسمانی رژه و کم خوابی های متوالی این فضا عوض شد. الفاض رکیک حاکم در فضا آسایشگاه شد. امکان تنش افزون شد و اینگونه بود که انواع واژه های کش دار وارد ادبیات دکتر و مهندس شد.نتیجه‌ پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت: 14:22

من به خاطر ادامه تحصیل مجبور شدم دو بار دوران آموزشی سربازی را طی کنم و نزدیک به پنج ماه را در مجموع بیست و یکماه کل دوران خدمتم،دوران آموزشی گذراندم. با توجه به آمادگی نسبی جسمانی ام از هر دو دوره نیز لذت بردم. شاید در واقع سربازی برای من همین دوران بود. نه دوران بیگاری و مزدوری با حقوق ناچیز برای کارمندان گشاد اداراتی که مجبور به ادامه خدمت در آنها شدم.چه تعداد سرباز که در این دوران خسته و لاغر، اما نه نحیف شدند پنداره ام در سر مرور میشود:ما پس از دو ماه برای رژه نهایی و دستور خیلی‌خوب در تلاشیم، آخرین رژه ها زیر نظر فرمانده پادگان است تا در روز آخر، رژه را زیر نظر فرمانده ای با درجه بالاتر اجرا کنیم. فرمانده پادگان که از ارتشی های خدمت کرده در طول جنگ بود ابتدا سخنرانی کرد از همرزم های کشته شده اش گفت. از روغن ماسیده بر سنگ، که به خاطر گرما و هفته ها ماندن زیر آفتاب از جسد خارج میشود و تا سالها بر روی سنگ و صخره، چون لکه ای سیاه می ماند. بغضی در گلویش است. گروه موسیقی نیز با این سخنرانی هیجانی به وجد آمده بود و سنگ تمام گذاشته بود. در اینگونه مواقع من خودم را در دست احساساتم قرار میدهم تا هر کجا که خواست بکشاند. گروه موسیقی عالی کار میکرد و ما چندین بار رژه رفته و هنوز نتوانسته بودیم خیلی‌خوب فرمانده را بگیریم. خیس از عرق دم‌دم های غروب هنگامی که باد پاییزه کوهستان شروع به وزیدن در دشت و پادگان کرده و پرچم به اهتزاز در آمده ی صبحگاهان را به رقص و لرزش واداشته بود خیلی‌خوب را گرفتیم.در این دوران، به معنای واقعی کلمه، ما زیر پرچم خدمت کردیم. پا کوبیدیم و صبحگاه و شامگاه اجرا کردیم.این خبر پیوست را که خواندم دلم گرفت و این خاطره سربازی در پندارم چون فیلمی گذشت. هک شدن خبرگز پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت: 14:22

به منزل میرسم و دو عکس چسبیده بر یخچال نظرم را جلب میکند و لبخند ملیحی بر چهره ام مینشیند. از سروچمانم می‌پرسم تحلیل او از این کادر چیست؟پرسشم گنگ است و بی خیالانه به امور خود مشغول میشود و وقتی سماجتم را میبیند، از من همین سیؤال را میپرسد.اینگونه پاسخ میدهم که برای قیاس این دو عکس ابتدا وجوه مشترک بین دو عکس را برسی میکنم:۱.یک دختر در آغوش مردانه ۲. مرد. ۳. طبیعت۴.کلاه ۵. چهر های خندانسپس با استفاده از نکات مشترک شروع به تحلیل میکنم. این که احتمالاً در آغوش مردانه بودن دختر حاضر در این عکس حضور او در طبیعتِ نسبتا بدون روتوش که حتی سایه ای نیست و نیاز به کلاه هست از برای سایه و امنیت میتواند موجب لبخند این دختر شود.حال شاید این پرسش مطرح شود که این تحلیل یا اصولاً تحلیل هر چیزی که مشاهده میکنیم چه کاربردی دارد؟ چه کمکی در زندگی میدهد؟ مددرسان کدام بخش روان آدمی است؟با فوکوس بر همین تحلیل ارایه شده بر عکسها تلاش میکنم پاسخ این پرسش ها را هم بدهم.این که شخصیت حامی( با استفاده از ژست در آغوش مردانه بودن) میتواند حس خوب زندگی را عمق بخشد. پس به نظر می‌رسد در آغوش کشیدن این دختر غنای زندگی را افزون خواهد کرد آغوش زیر مجموعه نوازش است. پس امکان نوازش های کلامی و غیره را به نظر می‌رسد بهتر است بیشتر کرد. طبیعت حال زندگی را خوب میکند. خنده آفرین است. دختر مشترک در هر دو عکس گویا توانایی رفتن به طبیعت بی روتوش را دارد یا متمایل است اینگونه باشد. طبیعت بی روتوش سخت است و بودن در آن نیز سخت تر. از دستشویی بگیر تا حتی گام برداری و امکانات حداقلی و شاه بیت آن متکی به خود بودن است. پس گویا میتوان صفت جنگجو ( صفتی که مثبت طلقی میکنم) را میتوان بر دختر حاضر در عکس اطلاق کرد. پس احتمالاً در س پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت: 14:22

پا داخل مسجد گذاشتم. مسجد بزرگی است در دو طبقه دومی آن نیم طبقه است. با آنکه جمعیت بسیار زیادی برای مرحومه آمده بودند اما به تشخیص اهل دقت، از نصفه مسجد دقیقاً در زیر گنبد اقدامات جلسه را مهیا کرده بودند. دو طرف سالن بزرگ مسجد را نیز با پارتیشن های ثابت پیچ و مهره شده کوچک شده بود.به چهل و سه سال قبل پرتاب میشوم. اینکه جمعیت مسلمان و عموماً روستایی یا با یک واسطه جد پدری روستایی توانسته بودند جمعیت عظیم خود را نشان دهند. به کمک این جمعیت و نیروی مذهب توانستند هشت سال بر جنگ داخلی و خارجی مسلط شوند و پس از جنگ تصمیم گرفتند مساجد عظیم بسازند. به گمانم، اندیشه بنا کردن مساجد عظیم در ده سال اول انقلاب در پندار انقلابیون شکل گرفت. آنها در این گمان بودند فرزندانشان نیز هم، چون آنها خواهد اندیشید پس مساجد گنجایش بیشتری می باید می‌داشت. آنها همچون مسلمین ابتدایی نماز به فُرادا ادا نمکردند و جماعت برگذار میشد. مرد خانواده توانسته بود از بعد غیر شرعی قوانین اجتماعی قبل از انقلاب( همچون ممنوع بودن بیش از یک زن داشتن) رها شود. اکنون ساعاتی که میشد بیشتر در سمت خانه و خانواده گذارند را به سمت حضور در جمعیت های همگن صرف کرد و به فکر جهاد و جنگ بود. اما این روزهای و این مساجد که نمازهای یومیه و جمعیتی که در آن شرکت میکند نشان از چیزی دیگر دارد و نیازی به دادن اطلاعات خاصی نیست. فقط کافیست هر کس برای یک نماز به داخل مسجد وارد شود و مشاهده کند آنچه که اتفاق افتاده است. اما چه شد که مساجد اینگونه خالی شد. آیا دسیسه دشمنان اسلام بود؟برای پاسخ به این پرسش من از زاویه ای دیگر می‌نگرم. و پاسخ را دقیقاً در خود کنش مسلمانان انقلابی میدانم. سالهای سال مسجد از طریق مردم نمازگزار و محله تامین میشد تا آ پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 9 آذر 1401 ساعت: 18:14

محله ما نامش تختی است محله قبلی ما باز هم نزدیک محله ای به نام تختی بود اما دهها کیلومتر دورتر، با یک سرچ دم دستی و ساده، تعداد دو رقمی محله به نام تختی در تهران را یافتم. اگر یک نسل نو، یک کودک بخواهد از من در یک جمله او را تعریف کنم پاسخ خواهم داد، «قهرمان رشته ورزشی کشتی در دهه چهل که خودکشی کرد»و اگر متعجبانه بپرسد که پس چرا این مقدار خیابان به نام اوست اینبار پاسخ تک جمله ای ندارم. نیاز به یک تاریخ و تبار از ورزش در نگاه مردم ایران زمین، قهرمان از نگاه آنان دارد که در یک کتاب نیز نمی‌گنجد چه برسد در این مقال و جستار.مردمی که به هر دلیل تختی قهرمانشان شد و بعد از انقلاب خیابان ها به نام او کردند چرا که آن را دیدند و فهمیدن و روایت‌هایی که از او ساخته شد را باور کردند اما دیگر اکنون نیستند یا در سن کهنسالی نفس می‌کشند. برای همین عجیب به نظر می‌رسد این مقدار محله به او کردن کسب که قهرمان ورزشی کشتی بود و خودکشی کرد. هنوز روایت رسمی انقلابی که او کشته ساواک است با روایت تاریخی و خانوادگی که فرزندش بر آن مهر تایید می زند در جنگند و در مجسمه ای که از او در خیابان تختی ستبر چون کوه اما سینه چاک ساخته شده، نُمود یافته است.باری همه اینها برای من یک معنا دارد. اینکه پس از او دو تا سه نسل، از یک قهرمان ملی شهید به روایت تاریخی ورزشکاری که خودکشی کرد تبدیل خواهیم شد. تختی می‌توانست تختی قهرمان نباشد که بار ملتی را بر دوش نکشد که تاب این بار را نداشته باشد اما در کنار عزیزانش بماند. برای زن زیبایش، همسری کند برای فرزندش پدری و یک زندگی معمولی کندو شاد باس و شاد زی کند.گویی قهرمان بودن تو را از کسوت انسان بودن خارج کرده و اسیر در روایت ها و قصه هایی می‌کند که دیگران بر له یا علیه ات م پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 85 تاريخ : جمعه 4 آذر 1401 ساعت: 9:49

مدتها بود به او زنگ نزده بودم. تماس گرفتم و حال و احوال خودش و خانواده و شهرش را پرسیدم.او از دوستان جوانرودی ام بود از دوران دانشجویی.به او گفتم دل نگرانشان بودم با این حجم از خبرهای بد و مشمئز کننده که از غرب کشور می آید. باری با هم حرف زدیم و دل سبک کرد و خوشا که سلامت بود هر چند نه از بعد ترس و اضطرابی که این ده روز خانواده اش کشیده بود و می‌کشید...باری پیشنهاد دارم اگر هر کدام از ما دوستی، رفیقی، آشنایی، طرف معامله ای در آن سمت ها که خبرها ناگوار می‌رسد داریم تماس گرفته و با آنها گفتگو کنم. تا چسب انسانیتمان، یا دوستیمان، و شاید ملی که در گمانی کم رنگ و در گمانی دیگر پر رنگ شده است، پر سمبه و پر زور شود، تا این پندار که ما همه با هم هستیم در تک تکمان نسوج بیشتری یابد.https://t.me/parrchenan پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 92 تاريخ : جمعه 4 آذر 1401 ساعت: 9:49

اگر از من بپرسند در این تجربه زیسته تا به اینجای زندگی چه چیز را از همه بیشتر دوست می‌داریپاسخ خواهم داد با دیگران بودن، شنیدن ، شنفتن.در جمع های دوستی ، خانوادگی، نفس کشیدن.خارج از این موضوع هر چه بود، کار و درس و مددکاری و ... هدر رفت زندگیم حساب خواهد شد. تا آنجا که به خاطر دارم تک و تکی برنامه کوهنوردی تنها رفته ام و تقریباً هیچ برنامه دوچرخه انفرادی نداشته ام.گروه خون من از آن دسته ایست که با دو نفر و بیشتر معنا میابم. در شبانه‌روزی که بودم با بچه ها هر نوع مسابقه ورزشی که چند نفر از بچه ها مشاهده گر آن بودند را می‌دیدم حتی اگر از آن رشته ورزشی سر رشته نداشتم. یک ورزش بود که یک کتلت را سُر می‌دادند و بازیکنان زمین را هی تمیز می‌کردند!! حتی آن را هم با جمع بچه ها می‌دیدم.جذاب ترین فوتبال ها را تنها باشم علاقه ای به دیدن ندارم و حتی اگر کودکی همراهی کند خواهم دید. خلاصه آنکه برای من زندگی و بهشت زمینی همین بودن در جمع دوستان، سفر در جمع آشنایان و نفس کشیدن در جمع عزیزانم است. از این رو تلاش دارم حلقه های متعدد دوستی داشته باشم، آنها را زنده نگاه دارم و تلاش بیشتر جهت گسترش آن نمایم. باید به این سن می‌رسیدم تا این سخن حافظ را با همه وجود ادارک میکردم .اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفتباقي همه بي حاصلي و بي خبري بودخوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرينافسوس که آن گنج روان رهگذري بودخود را بکش اي بلبل از اين رشک که گل رابا باد صبا وقت سحر جلوه گري بودپی نوشت: در حال مقاومت هستم تا این فضای خشم و غم بر وجودم مستولی نشود و متاسفانه از این رو کم نویس شده ام. امروز که دیدم زید آبادی از نوشتن خداحافظی کرد نیز غمین شدم. خود را یکی از پیروان اندیشه او میدانم.https://t.me/parrchenan پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 93 تاريخ : سه شنبه 1 آذر 1401 ساعت: 13:37